صدراعظمی قائم مقام
مقام صدارت قبل از قائم مقام
از آغاز دوران قاجار تا زمان صدارت میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی پنج نفر دیگر صدراعظم ایران بودند و همه ی آن ها در زمان فتح علی شاه به مقام صدارت رسیدند. مقایسه ی عملکرد این پنج نفر با افکار و اندیشه ها و فعالیت های قائم مقام حکایت از این مسأله دارد که کار هیچ کدام آن ها به ظرافت، جامعیّت، توان و کاردانی میرزاابوالقاسم نمی رسیده است. اولین آن ها حاج ابراهیم خان کلانتر معروف به اعتماد الدّوله است. علی رغم اظهارات ضدّ و نقیضی که راجع به او صورت گرفته، نه تنها در کار صدارت توفیقی به دست نیاورد، بلکه در بی سامانی کار ایران نیز تأثیرگذار بود. جای اعتمادالدّوله را میرزاشفیع مازندرانی گرفت. فردی که نه تجربه ای داشت و نه اهل سیاست و سیادت بود. خودش گفته است:«... رییس دفتر محاسبات بودم و به همین شغل نیز نهایت خوشحال گشته، فخر و شکر می نمودم. پلتیک(1) هیچ نمی فهمیدم و به امور پلتیکی مداخله نمی کردم(2)».
آگاهی دولت های خارجی و به ویژه روس و انگلیس از وجود افراد ضعیف و ناتوان در رأس حکومت ایران زمینه را برای سوء استفاده ی آنان فراهم نمود و به راحتی و حتی با همکاری خود صدراعظم بر بخش های مختلف و مهمّ اجرایی، سیاسی، قضایی، فرهنگی و اجتماعی کشور ما سایه افکندند و استقلال و حاکمیّت ملی و سیاسی ایران را به مخاطره انداختند. این شخص نه خودش از بینش سیاسی برخوردار بود و نه در دوره ی قبل از او سیستم تشکیلاتی منسجمی وجود داشت که بتواند برآن اساس کشور را در سطح جهان مطرح نماید. بنابراین نتوانست الگوی مشخص و عملی و کاربردی برای دوره ی بعد از خودش ارائه دهد و وقتی محمدحسین خان صدر اصفهانی که او نیز بویی از لیاقت، کاردانی، سیاست، برنامه ریزی، برخوردهای دیپلماتیک و بین المللی نبرده بود، جای وی را گرفت، اوضاع ایران نابه سامان تر و وخیم تر از گذشته شد. او از سواد خواندن و نوشتن درستی برخوردار نبود، ولی در نوکری و چاکری انگلیسی ها همتایی نداشت. انگلیسی ها در مواقع مختلف او را ستوده و تمجید و تشویق کرده اند. «سرگوراوزلی(3)» در یکی از گزارش های خود در ارتباط با ملاقات خویش با صدر گفته است:
«... به دیدن ما می آمد و آن چه از اوضاع کشور از او می پرسیدم همه را صمیمانه جواب می گفت... او مردی بسیار زیرک و باهوش است که همه چیز می داند و ما را راهنمایی می کند(4)».
مسلماً تعریف و تمجید انگلیسی ها از این صدراعظم لازم بوده است، زیرا کسی که هست و نیست کشورش را در اختیار جاسوسان بیگانه بگذارد باید مورداحترام آن ها باشد! اگرچه در رابطه با خدمات این صدراعظم در زمانی که حکومت اصفهان را برعهده داشت، تمجیدهایی شده است، ولی نباید غافل شد که او با همکاری همه جانبه با دشمنان ایران در عقب ماندگی کشور بی تأثیر نبود و این همکاری ها همان آرزویی بود که بیگانگان برای نیل به آن تلاش می کردند. از نقطه نظر برخی از ایرانیان و از جمله این صدراعظم، انگلیسی ها بیگانه نبوده اند و بدون هیچ مانعی در همه ی ارکان این مملکت دخالت می کردند و همه چیز و همه ی شرایط را به نفع خود هدایت می نمودند.
الله یارخان آصف الدّوله، صدراعظم دیگری است که همه ی اعمال، رفتار و گفتارش در راستای اهداف و خواسته های انگلیسی ها بود و در دوران صدارتش ایران بیش از گذشته ضربه خورد و در سراشیبی سقوط و نابودی قرار گرفت. فتح علی شاه به جای بررسی اوضاع کشور و جلوگیری از وطن فروشی درباریان، خودش موتور محرکی برای سرعت بخشیدن به اقدام صدراعظم و نیروهای حکومتی و وابسته به شاه و صدراعظم بود تا مبادا انگلیسی ها از سخن و اقدام ایرانیان برنجند!
پس از آصف الدّوله و پایان یافتن صدارتش، عبدالله خان امین الدّوله بر کرسی صدارت نشست و با همکاری کامل پیر استعمار برای به گِل نشاندن کامل کشتی ایران دست به کار شد. در مقابل صدراعظم های ایران که در واقع همان نخست وزیر محسوب می شدند، همتایان آن ها در سایر کشورها از زبده ترین و آگاه ترین افراد انتخاب می شدند و با اعزام سفیران و کارداران ورزیده و آشنا به روابط و مناسبات سیاسی، دیپلماتیک و بین المللی به ایران همه نوع امتیازی از کارگزاران کشور ما می گرفتند. در حقیقت همه ی صدراعظم های ایران تا قبل از قائم مقام فراهانی کارگزار دولت انگلیس بودند. هرچند برخی از آن ها جرم کم تری داشتند، ولی در از هم پاشیدگی وضع کشور سهیم بودند. این افراد همان قدر که از انگلیس حمایت و پشتیبانی می کردند، برای کشور خودشان ارزشی قائل نبودند و به نام صدراعظم ایران، حقوق بگیر و جیره خوار سفره ی رنگین و پرکینه ی انگلیس و جاسوس و راه گشای منافع آنان به شمار می آمدند.
با بیان مطالب یاد شده تا حدودی جایگاه صدارت در دولت ایران روشن گردید و معلوم شد که اگر کشور ما صحنه ی تاخت و تاز بیگانگان قرار گرفته، علت عمده و اساسی آن بی کفایتی سردمداران و کارگزاران ایرانی است. چه طور ممکن است عده ای از فاصله ی بسیار دور و بدون آگاهی از شرایط جغرافیایی و زیست محیطی یک کشور به راحتی در همه ی شئون آن دخالت نمایند؟ آیا پذیرفتنی است که در طول چندین دهه، بیگانگان بتوانند از کشور ما مانند منزل و شهر و کشور خود استفاده کنند و به راحتی ورود و خروج داشته باشند؟ مسؤول این همه تحقیر و تقصیر چه فرد یا افرادی هستند؟ نقش و وظیفه ی مردم دهه های مذکور چه بوده است؟
ترسیم مختصر فضای حاکم بر ایران در دوران قاجار و به ویژه نقش صدراعظم های قبل از قائم مقام فراهانی به این دلیل بود که اهمیت حضور میرزاابوالقاسم به عنوان صدراعظم دوره ی کوتاهی از سال های طولانی حکومت پادشاهان قاجار مشخّص شود و جهت دهی های وی در تغییر ساختار تشکیلاتی کشور و بینش، روش و منش پادشاه و درباریان روشن گردد، زیرا بدون شک آن چه در مدت اندک صدارت این صدراعظم اندیشمند و وطن دوست در ایران به وقوع پیوست از نظر میزان موفقیت، کوتاه شدن دست بیگانگان، تلاش برای تثبیت حاکمیّت ایران، معرفی چهره های منفور حکومت، نوآوری، اصلاحات، خودباوری و تکیه و تأکید بر حفظ هویّت ملّی قابل مقایسه با دوران قبل از قائم مقام نیست و اگر در سرتاسر دوران قاجار به دنبال صدراعظم کاردان، خلّاق، آگاه به اصول مملکت داری و سیاست خارجی، دشمن ستیز و مخالف سلطه ی استبداد باشیم، نام قائم مقام و امیرکبیر، چون چراغی بخش هایی از دوران تاریک قاجار را روشن نموده است.
صدارت قائم مقام
در ارتباط با شرایط بحرانی دوران بعد از مرگ فتح علی شاه و جلوس محمدشاه و نامساعد بودن شرایط آن دوران در فصل دوم بحث شد. در این زمان افرادی(5) برای دست یافتن به مقام صدارت در تکاپو بودند و می کوشیدند تا شاه جوان و بی تجربه را به شیوه های فریب کارانه، متمایل به خود کنند و برای صدارت خویش فضاسازی نمایند. محمدشاه هیچ کس را شایسته ی مقام صدارت نمی دانست و از این رو پس از ورود به تهران قائم مقام را به صدارت برگزید و اداره ی امور کشور را به وی سپرد. او که قبل از این سمت در زمان ولیعهدی عباس میرزا بسیاری از کارهای جاری کشور و حتی امور بین المللی را رسیدگی و پیگیری می کرد، در سمت جدید خود آغاز به کار نمود و در مدت یک سال و نیمی که صدراعظم بود با برخورداری از دانش کشورداری و با تدبیر و عزم و اراده ی قوی، هرج و مرج ها را یکی پس از دیگری منظّم نمود و بر مشکلات فایق آمد. معروف است که در زمان صدارتش حکمی به نام او صادر نگردید، همان گونه که برای امیرکبیر هم در دوران ناصرالدین شاه حکم صدراعظمی صادر نشد(6). وی بنیان حکومت محمدشاه را استوار ساخت، موقعیّت او را تثبیت نمود و ایران را در سطح بین المللی مطرح و سرافراز کرد. آغاز صدارت قائم مقام و اقدامات مؤثّر او در جهات مختلف، نگرانی و وحشت جمعی از درباریان و هم چنین روس ها و انگلیسی ها را دربرداشت. کاردانی و سیاست او در اداره ی ایران و رتق و فتق امور، کشور را در سطح جهان مطرح ساخت.سرجان کمبپل، وزیر مختار حکومت انگلیسی هندوستان، از دانایی و کاردانی قائم مقام سخن گفته و در گزارشی نوشته است:
«... در اداره ی امور بسیار داناست و به عقیده ی من تا آن جا که سراغ دارم، در سرتاسر ایران یکتا مرد کاردانی است که از عهده ی مسؤولیّت دشواری که بر گردن گرفته برمی آید(7)».
تسلط قائم مقام در سامان دهی اوضاع ایران و برخورداری ایشان از توان بالای اجرایی و برنامه ریزی بر کسی پوشیده نیست و تقریباً همه ی اسناد تاریخی ضمن تأیید این موضوع، وی را ستوده اند و برایش احترام قائل شده اند و اگر گاهی در بین متون تاریخی خلاف این واقعیّت درج شده، ناشی از خصومت عدّه ای از جیره خواران و مزدوران زر و زور داخلی و یا دشمنی بیگانگان با او بوده است. کمبپل در جای دیگر و در خاطراتش می نویسد:
«به سفیر روس گفتم از مدت ها پیش به استعداد و خواست قائم مقام احترام زیادی داشتم، انتصاب او را به صدارت آن قدر ضروری می دانستم و به آن معتقد بودم که همان موضوع را در صحبت با محمدشاه عنوان کردم و دیدم عقیده و نیّت او نیز با من یکی است(8)».
همین فرد با گذشت چند ماه از شروع فعالیت های قائم مقام و مشاهده ی پیشرفت کشور و اقدامات میرزاابوالقاسم در محدود نمودن و حذف دخالت نیروهای خارجی در ایران، تغییر عقیده داده و می گوید:
«من و وزیر مختار روس توافق کردیم که از لحاظ امنیّت شاه و مملکت حتماً لازم است قائم مقام را وادار کنند تا در دستگاه اداره ی امور، تقسیم کار کند و وزرای دیگری معین نماید تا تصدّی برنامه های هر حوزه ی کاری را برعهده گیرند... به جای این که شاه در درستی و نادرستی هر امری رأی قائم مقام را بخواهد و یا این که درباره ی مطلبی با او مشورت کند، خودش بنابر قدرت و اختیاری که دارد شخصاً فرمان صادر نماید(9)».
اعلام این نظر در حالی بود که همه و به ویژه قدرت های استعماری، محمدشاه را فردی ناتوان و ناآگاه می دانستند و با سوء استفاده از بی اطلاعی و خامی وی برای تأمین منافع خود می کوشیدند و چون قائم مقام را سدّ راه و خواسته های ناحقّ خود می پنداشتند، در حقّ او همه گونه ظلم و جفا روا داشتند. آن ها از تمرکز قدرت در دست میرزاابوالقاسم اعلام نارضایتی کردند و خواهان کاهش قدرت و شکستن صلابت او بودند.
قائم مقام در دوران صدارت خود مدافع حقوق واقعی مردم ایران بود و تلاش می کرد تا اسباب رفاه و آسایش آنان را که شاه از آن غافل بود، با عزّت و افتخار فراهم نماید و از نظر اجتماعی، فرهنگی و افزایش میزان آگاهی های سیاسی طوری عمل نماید که آن ها را به صحنه بکشاند. وی با افرادی که قصد حیف و میل اموال عمومی و دریافت حقوق و پاداش های گزاف و یا رشوه داشتند، برخوردی قاطعانه داشت. بنابراین اگر بعضی از نویسندگان، رفتار قائم مقام با برخی از افراد جامعه را خشن و نامناسب توصیف کرده اند، به واسطه ی عکس العمل های او در برابر موارد مذکور بوده است.
وفاداری قائم مقام نسبت به محمدشاه نکته ی مهمّ دیگری است که او از آغاز صدارت خویش بر آن پای بند بود و براساس توافق هایی که با شاه داشت و هم چنین قولی که به عباس میرزا داده بود، از هیچ کدام سرپیچی نکرد. او توسعه و تقویت قدرت نظامی، دفاعی و سیاسی ایران را بدون تحکیم بنیان حکومت محمدشاه غیرممکن می دانست و اگرچه به ضعف وی آگاهی کامل داشت، ولی برای جلوگیری از تجاوز دشمنان غارت گر و حفظ وحدت در نظام حکومتی کشور، کار صدارت را با سامان دهی وضع دربار شروع کرد و برای تثبیت فرمان روایی شاه تلاش نمود و توانست با بررسی دقیق اوضاع ایران و تأمّل در مسایل داخلی و خارجی کشور، نقاط قوّت و ضعف را شناسایی کند. او پس از ورود به عرصه ی صدارت یکّه و تنها بود و در ابتدای راه، تنها حامی و پشتیبانش محمدشاه بود که او نیز با گذشت مدت زمانی مخالف افکار قائم مقام شد. میرزاابوالقاسم براساس برنامه ها و ایده هایی که داشت، به آینده ی ایران امیدوار بود. ولی عدّه ای او را باور نداشتند. عده ای نیز که به هوشیاری و کاردانیش واقف بودند، به جای حمایت، حذف او را از صحنه ی قدرت سیاسی و اجرایی خواستار شدند.« علی رضا قلی میرزا»با ظرافت کامل، موقعیّت قائم مقام را در زمان صدارت توصیف نموده که بخشی از آن در این جا خواهد آمد:
«... از مسایل تجاری و اقتصادی با خبر بود. مسایل سیاسی و فرهنگی را می شناخت. با اغراض بیگانگان آشنا بود و با فساد اخلاق مدنی و عدم امنیّت اجتماعی آشنایی داشت. از عقب افتادگی ایران مطلّع بود. مردم از وجود او بی اطلاع بودند و در نتیجه نه از او حمایتی می کردند و نه می دانستند چه می خواهد بکند. در عین این که اندیشه های بلند در سر می پرورانید، هیچ یک از ابزارهای لازم کار خودش را نداشت. یکّه و تنها بود. کسانی که قدرت سیاسی و اقتصادی ایران را در دست داشتند، با او مخالف بودند و سفارت خانه ها هم از این امر حمایت می کردند(10)».
موقعیت قائم مقام و احاطه ی وی بر اوضاع داخلی، خارجی، بین المللی و هم چنین بدخواهی بعضی از دشمنان، حسادت جمعی از کینه توزان و فتنه های بیگانگان در وجود محمدشاه ریشه کرد و با پشت پا زدن به همه ی قول و قرارهای خود، نغمه ی دشمنان قائم مقام را با گوش جان شنید و او را از مقام صدارت عزل کرد و در باغ نگارستان تهران به شهادت رساند.
مقام صدارت بعد از قائم مقام
بعد از قائم مقام، حاجی میرزا آقاسی صدراعظم ایران شد. مطالعه ی شرح حال زندگی این فرد و بررسی افکار و عقاید او حاکی از کم ظرفیتی، ناتوانی و ناآگاهی وی در درک موقعیّت و مقام دیگران است. حاجی فقط به خود می اندیشید و همه چیز را برای خودش می خواست و در صورتی که افراد دیگری را در رأس قدرت می دید، حسادت می کرد. او پس از درک مقام و منزلت قائم مقام، از همان ابتدا بنای مخالفت را با وی گذاشت و با هم دستی برخی از هم پیمانان و دوستان خویش کوشید تا موقعیّت میرزا را متزلزل کند. اقدام حاجی برای همه روشن بود و انگلیسی ها در ترغیب وی برای ضدیّت با قائم مقام نقش اساسی داشتند. حاجی میرزا آقاسی راه و رسم نفاق، پیمان شکنی، تهمت را به محمدشاه آموخت و برای مقابله با نفوذ بزرگان علم و ادب و علمای مذهبی، شیوه ی صوفی گری پیشه ساخت و با کوشش، دروغ و فریب، محمدشاه را نیز به این وادی کشاند و در تاریخ به «دو درویش(11)» معروف شدند. حاجی «سیاست بی طرفی ایران در قبال روس ها و انگلیسی ها که در زمان قائم مقام موردتوجه بود را منسوخ ساخت و سیاست طرفداری از روسیه را پیش گرفت(12).» به صدارت رسیدن حاجی میرزا آقاسی یکی از اشتباهات بزرگ محمدشاه بود. « کنت دو گو بینو(13)» در مورد محمدشاه می نویسد:«... احتیاج فوق العاده به محبت داشت و چون از طرف خویشان و زن ها و بچه هایش عواطفی احساس نمی کرد، تمام عواطف خود را متوجه حاجی میرزا آقاسی کرده بود. بدواً او را یگانه دوست، سپس هم راز و سرانجام وزیر مقتدر خویش قرار داد و در نهایت او را به مقام الوهیّت ارتقاءداد(14)».
موقعیّت سیاسی حاجی برای اداره ی کشور در مقایسه با قائم مقام در پایین ترین سطح و اعتبار قرار داشت. او از اصول سیاست چیزی نمی دانست، در برخورد با سفرا و کارداران خارجی توان نداشت از منافع ایران دفاع کند و برای ابتدایی ترین کار دست به دامن اتباع بیگانه می شد و در قبال حمایت آن ها، به راحتی منافع موردنظرشان را در ایران تأمین می کرد. او به قدری نادان بود که وقتی روس ها تقاضای واگذاری بخشی از دریای خزر را از دولت ایران مطرح کردند، پاسخ داد که:« ما کام شیرین دوست را برای مشتی آب شور تلخ نمی کنیم(15)».
پی نوشت ها :
1.سیاست.
2. قاجاریه، انگلستان و قراردادهای استعماری، سجاد راعی گلوجه، ص 50.
3. سفیر انگلیس در ایران.
4. همان، ص 51.
5.الله یارخان آصف الدّوله، ابوالحسن خان شیرازی، صدرالممالک اردبیلی و...
6. قائم مقام فراهانی، چهره ی درخشان ادب و سیاست، محمداحمد پناهی سمنانی، ص 223.
7.قاجاریه، انگلستان و قراردادهای استعماری، سجاد راعی گلوجه، ص 81.
8. حقوق بگیران انگلیس در ایران، اسماعیل رایین، ص 46.
9. دو قرن نیرنگ، محمود طلوعی، صص 47 و 48.
10.جامعه شناسی نخبه کشی، علی قلی میرزا، ص 98.
11. تاریخ معاصر ایران از تأسیس تا انقراض قاجاریه، ج1، پیتر آوری، ص 76.
12. صدراعظم های سلسله ی قاجاریه، پرویز افشاری، ص 103.
13. وزیرمختار فرانسه در تهران که در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه به ایران آمد.
14. همان، صص 110 و 111.
15.همان، ص 112.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}